English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2643 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
Other Matches
the d. of duty U انجام وفیفه
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
harness U حین انجام وفیفه
neglect of duty U غفلت در انجام وفیفه
while on duty U حین انجام وفیفه
harnessed U حین انجام وفیفه
harnessing U حین انجام وفیفه
line of duty U نحوه انجام وفیفه
feasance U انجام وفیفه کردن
supererogation U افراط در انجام وفیفه
ready for duty U اماده انجام وفیفه
functionate U انجام وفیفه کردن
to perform one's duty U انجام وفیفه کردن
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
mistake while in discharge of duty U خطا در حین انجام وفیفه
acquitting U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
pull through U در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
acquits U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty U از انجام وفیفه شانه خالی کردن
slackers U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
board of conciliation U هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertaken U توافق برای انجام کاری
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com